حسود نمیشه گفت
گاهی نگاه به دیگران که میکنم
خانمای اطراف ومیبینم باهرگونه مشکلاتی
حداقل راحت ورها هستن باخودم میگم
یعنی من انقدر بی لیاقت بودم که حتی لیاقت یک زندگی نرمال رو نداشتم؟؟
چرا باید برای ساده ترین حق های انسانیم
بجنگم؟؟؟؟
مثلا یه سوپر مارکت ساده
یک دور زدن ساده در خیابون و...
افرادی که با یک پارانوییدی زندگی میکنن میفهمن چی میگم
درسته که دیگه پذیرفتم وخب خیلی هم جنگیدم وبه آرزوهامم رسیدم
اما سخخخخت بود وهست
هنوزم زیر فشارش هستم
هنوزم باید ثانیه به ثانیه گزارش بدم
هنوزم...
گاهی سوال پیش میاد برام
که مگه چه گناهی کردم تاوانم شد این زندگی؟
چرا خانم همسایه،همکار،دختر خاله و....
راحت میتونن زندگی کنن(درکنار مشکلات ریز ودرشت)
ولی من نه؟؟
خب لااقل خدا بگه گناهم چیبود؟
من فقط ۱۷ سالم بود💔