از اولشم که میخواستن بیان من میدونستم که سر حجاب و این حرفا خیلی حساسن منم سر اون روزی که اومدن خونم رعایت کردم
قبل اینم که بیان خانوادم سر خیلی چیزا مخالفت میکردن ولی پدرم گفت اگه تو تصمیمتو گرفتی با این آدم ازدواج کنی باشه ما هم چیزی نمیگیم
جلسه اولی هم که اومدن خودش و باباش و مامانش و خواهرش بودن
مادرشم به شدت قیافش ناراحت بود اصلا ذره ای نمی خندید
خلاصه هیچ صحبت جدی ای نکردن فقط نشستن گفتن ما چی هستیم و کی هستیم پا شدن رفتن
همشم در حال پز دادن بودن 🫤