2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اولش بگم که ما ۵ سال بیشتر دوست بودیم 

دو سال پیش داداشش گفت بریم خواستگاری مامان من گفت نه خیلی سنتون کمه یکم دیگه بگذره بعد 

تا امسال من بهش گفتم بسه دیگه چقدر دوست بمونیم ازدواج کنیم گفت باشه درسم تموم شه میام 

تا توی آذرماه اومدن 

زنگم که زده بودن هی مادرش میگفت نه این جلسه آشنایی هستش !!! انگار نه انگار ما ۵ سال دوست بودیم 

قشنگ یه جوری برخورد میکرد که انگار میخوان بیان فقط ببینن نخواستن برن !!

اینم بگم که خواهراش و برادراش میدونستن با من دوسته ولی مادر پدرش نه.

از اولشم که میخواستن بیان من میدونستم که سر حجاب و این حرفا خیلی حساسن منم سر اون روزی که اومدن خونم رعایت کردم 

قبل اینم که بیان خانوادم سر خیلی چیزا مخالفت میکردن ولی پدرم گفت اگه تو تصمیمتو گرفتی با این آدم ازدواج کنی باشه ما هم چیزی نمیگیم

جلسه اولی هم که اومدن خودش و باباش و مامانش و خواهرش بودن 

مادرشم به شدت قیافش ناراحت بود اصلا ذره ای نمی خندید

خلاصه هیچ صحبت جدی ای نکردن فقط نشستن گفتن ما چی هستیم و کی هستیم پا شدن رفتن 

همشم در حال پز دادن بودن 🫤 

اولش بگم که ما ۵ سال بیشتر دوست بودیم دو سال پیش داداشش گفت بریم خواستگاری مامان من گفت نه خیلی سنتو ...

عزیزه من راضی نیستن  اکثرااا مادرا راضی نیستن

وگرنه این حرفی که گفته جلسه اشنایی یچیزه الکیه

دیگه ۵ سال زمان زیادیه برا آشنایی 

خودتو بیشتر از‌این درگیرش نکن

درسته سخته بعده ۵ سال رابطه تهش اینجوری باشه ولی اول اخرش همینه چه الان تمومش کنی چ ۵ سال دیگه

موندن پای بعضیا بی ارزش ترین و غلط ترین کار دنیاس

یه روزی هم دنیا به سازِ ما میرقصه‌‌‌‌‌

چند روز گذشت از اینا خبری نشد من بهش گفتم چرا خانوادت خبری ازشون نیست گفت نهههههه اینا دارن به شما فرصت میدن فکر کنید منم گفتم وا یعنی چی ما قبل اومدن شما سنگامونو با هم وا کردی در مورد همه چی حرف زدیم بعد اصلا خانوادت حرف جدی نزدن که ما بخوایم در موردش فکر کنیم 

مثل این بود که یه غریبه بیاد رزومه کاری پر کنه و بره 

خلاصه هی میگفت نه زنگ میزنن میزنن که دیگه یه جا کفر من درومد گفتم خیلی گذشته اگه میخواستن زنگ بزنن تا الان زده بودن که گفت آره مادرم استخاره گرفته بد اومده گفتن دیگه نه 

دو هفته تمام هم سر این استخاره وقت تلف کرده بود با خانوادشم حرف نمیزد همش میگفت نه این شوخیه و سر عقل میان و این حرفا تا دید نه شوخی نیست خیلی جدی گفتن نه 

رفت با پدرش حرف زد 

حس کردم مامانه یکی از فامیلای خودشو برای پسرش در نظر داره

نه ولی کلا سر پسر دومشونم انقدر اذیت کردن و نذاشتن با اونی که میخواد ازدواج کنه که تهش رفت بدون اطلاع خانوادش ازدواج کرد و بچه دار شد 

اینم که الان جریان ماست 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  10 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش