ببخشید طولانیه ولی لطفا بخونید
پنج شیش ماه قبل بخاطر فوت یکی از فامیلای نزدیک شوهرم جشن عروسی ما کنسل شد . ماهم با تصمبم خودمون بدون هیچ جشنی و فقط بخاطر اینکه نمیتونستیم از همدیگه دور بمونیم اومدیم زیر یه سقف ولی جهیزیه رو نیاوردیم گفتیم بعد جشن ( شهرهامون خیلی خیلی از هم دور بود ) که البته الان میفهمم اشتباه کردیم.
همه فامیلام منتظر جشن ما هستن ، ولی از قرار معلوم دیگه جشنی درکار نیست چون هیچ حرفی درموردش زده نمیشه ، فقط یسری حرف رو هوا میزنن که جشن نگیرید فلانی هم جشن نگرفته و این حرفا.
بعد از اینکه اومدیم تو یه خونه از مادرشوهر و بقیه میپرسیدم : چرا فامیلاتون پاگشامون نمیکنن؟ مادرشوهرم میگفت: اینجا رسمه بعد از عروسی پاگشا میکنن.
حالا چندماه گذشته و این مدت خیلی فشار عصبی روم بود... اگه عروسی کردیم ، پس کو پاگشا؟؟ اگه نکردیم ، پس کو برنامه ریزی جشن؟؟
حالا امروز مادرشوهرم بهم زنگ زد گفت فرداشب مجلس نامزدیه پسرعموی شوهرمه ، من و شوهرمم دعوت کردن. بهش گفتم من هنوز عقدم درست نیست بیام ، گفت اینجا اینجوری نیستن اشکالی نداره . گفتم نه نمیام ، گفت : زشته میپرسن عروست کجاست ، گفتم : بهشون بگید اونا رسم ندارن تو عقد جایی برن.
حالا بیشتر بهش فکر میکنم ، شوهرم باید بره تو اون مراسم ، نرفتنش زشته ، ولی از طرف دیگه غرور خودمه که تو این فامیل و خانواده نادیده گرفته شده.
عقلم میگه بخاطر شوهرت برو ، دلم میگه بخاطر ابنکه نشون بدی ازشون ناراحتی نرو.
نمیدونم کار درست چیه