پسر هستم چهل ساله .نه راه پیش ، نه راه پس ، نه امکان برگشت به گذشته ، نه تحمل حال و آینده ، پولم تمام ، از شغلم متنفرم ، آدمی هستم که دیگران میتونن ازم سواستفاده کنن ، مثل ببخشید خر کار کردم ، الان چهل ساله شدم . مجردم ، پدر و مادرم پیر شدن . با قرص و اینها دوام میارم . اقوام همه مردن ، برادرم مرده ، پدرم ۸۵ ساله مادر ۷۵ ساله و بیمار ، فقط یک پراید دارم که واژگون شد و دست و کمرم شکست ، پولمو دادم تعمیر کردم . فقط منم و یک پراید و یه سنتور که گاهی می زنم .
هیچی لذت بخش نیست برام . آدمی مثل من بودنش فقط برای بهره کشی دیگران خوبه ، نبودنم بهتره ، افسوس که عمر دست من نیست ، سیگار و قرص ، نگه دارنده هام هستن، دارم تموم میشم . امیدوارم ، زندگی پس از مرگ نباشه ، نه حوری میخام نه گوشت و میوه ، فقط تموم بشم .کسی رو نبینم