دیگه خسته شدم از زندگی کودکیم به باد رفت جوانیم به باد رفت النم داره نوجوانیم و... هم به باد میره از وقتی که چشم باز کردم حصرت زندگی خوب و ارام رو دارم که هر وقت تو این زندگی یکم وضعمون بهتر میشه یه اتفاقی میفته و همه اینا رو از هم میپاشه
حصرت پول وسیله. رفتن بیرون از خونه. حصرت عادی بودن. تنها نبودن. محبت اهمیت
هیچ کدوم رو از اول ندارم و نخواهیم داشت و همه اینا از پدرم و خانوادم هستن که محدودیت های زیادی واسمون گذاشتن مثل زندانی و برده شدیم تو خونه
دوست دارم بمیرم دیگه به این دنیا نیام یا خودکشی کنم اگه خودکشی گناه بزرگی نبود الن من خودمو خلاص میکردم