ببین گلم من ۱۲ساله ازدواج کردم متاسفانه از اول هر دفعه ک میرم ی حرف و تیکه ای مینداختن پدرشوهرم شغل بابام و مسخره میکرد ی بار ب خنده ی پسرم یه بار که چرا چایی خوردی چرا قند ما تموم شد تو واسه خاطر ما نمیایی بخاطر ایکه از خونه ی ما حرف ببری تا ۳ ماه پیش که فش پدر مادرم دادن.الان پشیمونم که وقتی اینارومیشنیدم چرا کمتر رفت و آمد نمیکردم
خوشبحالت
شوهر من با اینکه میدونه از ننش بدم میاد میبرهههه
بیین به مهمونی و دفعه های قبلی ک رفتی فک کن ...حتی جزئیات...بیین بنظرت چیزی میاد ک اونا رو ناراحت کرده باشع
بذار مادرش دعوتت کنه
به نامزدتم بگو حالا که با من معذب و ناراحتن، من نمیخوام باعث ناراحتی بشم چون به شخصیتم توهین میشه و اونوقت منم ناراحت میشم، دیگه بدون دعوت رسم پا نمیذارم خونه‌تون
ایشونم اگه خواست بیاد بگو مادرم شاید شرایط مهمان نداشته باشه، اجازه بده اگه مایل بود دعوتت میکنه
برای دیدار هم برید بیرون بگردید و دو سه بار از جیب مبارکش خرج رستوران و اینور اونور بده خودش به صدا میافته و خانواده‌ش رو مجبور میکنه درست دعوتت کنن
اونجام وقتی دعوتت کردن رسمی و سنگین بشین، پا نشی به کار و دور از جون برای خودشیرینی حمالی
نهایت موقع سفره آوردن و جمع کردن دو تا لیوان بذار رو اپن
تو مهمونی هم خودت رو محتاج توجه اونا نشون نده، مودب بشین میوه پوست بکن، خرد کن با شوهرت بخورین و با شوهرت هم صحبت شو، اخم و تخمم نکن، اگه باهات حرف زدن با لبخند و دوستانه ولی کوتاه و رسمی جواب بده
بچه سالی، درست رفتار نکنی سوار کولت میشن
نامزدم هرشب خونه ماست اگه خونه ما نباشیم میریم بیرون و شام بیرون میخوریم
شاید یه هفته دو هفته یه بار برم خونشون
همین کارا که گفتین رو انجام میدم
ولی نمیدونم چیکار کنم دیگه همصحبت ندارم
به غیر از شوهرم با هیشکی دیگه حرف ندارم
همه سناشون بالاست
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
