2777
2789
عنوان

شوهرم پیام داده به برادرش که

211 بازدید | 19 پست

قضیه ازاین قراره که برادرشوهر مودی و موجی من تا حالا ۳بار بی دلیل بخاطر اینکه اشتباه متوجه برگشته بمن دعوا کرده و تشر زده بمن و منم حقیقتا اون لحظه زبونم قفل کرده..کاملا هم بی دلیل..یبارش برگشت گفت هان چته بد نگا میکنی چرا، چرا اینجوری نگا میکنی و چشاشو تیز کرده بود برامن و اخماشو توهم کرده بود..یعنی قشنگ برگشت بمن..یبار دیگشم دیشب بود که من و خواهرش داشتیم خونه مادرشوهرمو جارو میزدیم ی مبل وسط بود برادرشوهرم روش نشسته بود..من به شوهرم گفتم فلانی پاشو مبلو جابجا کن ببینم..یهو برادرش فک کرد بااونم برگشت طرف منو گفت بینم مینم نداریما،یعنی چه درست رفتار کن...من دوباره شوکه شدم گفتم من باتونبودم باشوهرم بودم اونم دیگه هیچی نگفت شوهرمم دید..اومدیم خونه به شوهرم گفتم بهش پیام بده بگو درست با مریم رفتار کن جلو بقیه و رفتارت اشتباه بود زن من کاری بتو نداره..حالا امروز طلبکار بوده از شوهرمن که این چه پیامی بود من سریع پاکش کردم و مگه چیکار داشتم به زنت،من میدونم این پیامو توندادی،شوهرمم گفته بوده خودم دادم و توبار اولت نیس قبلا میخاسم بهت گوشزد کنم درست رفتار کنی و فلان..اونم گفته بوده نه زنت اشتباه برداشت کرده من منظوری نداشتم بدش اومده و من زنگش میزنم بعد..حالام امشب خونشون دعوتیم،حرفی زد چی بهش بگم،اینم بگم کلا خیلی بیشعور و رکه

هیچی به تخمدانتم نگیرش انگار روحه

🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمی‌خواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمی‌دانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)||

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تو حرفی نزن تا خودش چیزی نگفت

یبار ساعت ۱۱بهم زنگ زده من خواب بوده ۱۱امروز..من ساعت ۳زنگش زدم گفتم کاری داشتی زنگ زدی گفت نه همی میخاسم بگم امشب بیاید مهمونی خونمون که به داداشم گفتم و خدافظی کرد..درواقع زنگش زد تا فکر نکنه ازش ترسیدم که جواب ندادم

یبار ساعت ۱۱بهم زنگ زده من خواب بوده ۱۱امروز..من ساعت ۳زنگش زدم گفتم کاری داشتی زنگ زدی گفت نه همی م ...

خوب کردی

وقتی اون سر پایین گرفته دیگه ادامه نده

فک نکنم تکرار کنه

❤️با تو بدرود ای مسافر،هجرت تو بی خطر باد،پر طپش باشه دلی که خون به رگهای تنم داد❤️

به شوهرم گفتم اومد بی احترامی کرد بمن بی احترامی بهش میکنم گفته باشم..گفت نه میخاد بهت بگه منظوری ند ...


چرا اصلا از شوهرت اجازه میگیری، میترسی؟ هرکی بی احترامی کرد همونجا ضربتی دمشو قیچی کن بذار کف دستش

🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمی‌خواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمی‌دانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)||

عه شوهر منم موجیه و لی اینجوری که میگی دیگه نیس

اخه خیلی بیشعوره بگو مرتیکه من چیکارت دارم چشاتو تیز میکنی برا ی زن براچی..عقده ای...باور کن بسکه از زنش خورده نمیخاد جلو جمع ب من رو بده یعنی..اخه زنشم از اشپزخونه اومد بیرون هرهر خندید اشغال کثافت...زنش پاشد رفت خبربریه منوشوهرمو به مادرشوهرم کرد شوهرم کاریش نداشت اونوقت شوهر بیشعورش الکی الکی بمن برمیگرده

چرا اصلا از شوهرت اجازه میگیری، میترسی؟ هرکی بی احترامی کرد همونجا ضربتی دمشو قیچی کن بذار کف دستش

اخه داره نزدیک خونه ما خونه میسازه شوهرمم خیییییلی رو خونوادش حساسه خیلی..یبار بهم گفت میون برادرمو منو خراب نکن داره میاد پیش من..منم بخاطر شوهرمه که مراعاتشونو میکنم..کلا همشون خیلی بی احترامی بهم میکنن

یا خدا زنش خوبه یا اونم دیوونس؟ باهم مشکل ندارن؟

زنشم ی آدم خودخواهه خودبین خودعن پنداره..باهم ظاهرا مشکل ندارن‌.برادرشوهرم یعنی میخاد بگه من مردسالارم زندگیمم همینه

زنشم ی آدم خودخواهه خودبین خودعن پنداره..باهم ظاهرا مشکل ندارن‌.برادرشوهرم یعنی میخاد بگه من مردسالا ...

سعی کن تو چشش نباشی ک بهانه دستش باشه حرفی ام زد خودت جوابشو بده بگو درست صحبت کن حرفی و دلت نگه ندار انقدم با شوهرت سر هرچی کله ننداز و اعصاب و زندگیت و خراب نکن واقعا خیلی چیزا ارزش نداره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز