یاد بچگیم افتادم تو خونه مادربزرگ و تو اتاق شون
دم عید و هوای سرد و چسبیده به بخاری
و منتظر عید و منتظر زنگ در
اومدن خاله و بچه هاشون
و بازی با اونها تو حیاط
و یک ناهار دسته جمعی
همه زنده و همه اینجا
یه خونه ک فقط خودم باشم مال خودم باشه .دیگ حوصله آدما رو ندارم
خونه ی خودم
خونه قبلیمون برام واقعا مکان امنی بود
روزایی ک من و بچم تنهایم خونه مکان امنه
اخ نگووووو از اون روزی ک بابام و مامانجونم فوت شدن دیگه هیچی مثل سابق نشد دیگه دور هم جمع نشدیم
درحال حاضر کمد دیواری خونمون
اتاقم،روی تختم،زیر پتوم
مکان امن من زیر پریز برقه حالا هرجا میخواد باشه
یه جای امن برای من اونجاست که مامانم و بابام باشن
یا کنار پارتنرم باشم
یه مکان زیارتی هست تو شهرمون هر وقت دلم از تمام دنیا گرفته باشه بچه هارو میسپارم به شوهرم خوراکی میخرم میرم اونجا خلوت میکنم دعا میخونم نماز میخونم خوراکی میخورم یه بازارچه کوچیکم داره
بهترین مکان امن من روبروی تی وی... با همه کنترلها... یه سینی چای و اسمارتیز و یه کرانچی نمکی و ماست و موسیر... و کسی هم خونه نباشه خودم باشم تنهای تنها
من خونه خودم بزار بهم بگن از بس نرفتی بیرون داری باد میکنی ولی برام مهم نیست من تو خونه بابام هیچ خوشی نکردم ولی اینجا دوتا بچه وی شوهر دارم که خیلی زحمت میکشه اینکه زورش به رورگار نمیرسه اون مقصر نیست خونه بابام خونه من نبوده ونیست نقطه امن من همین جاست
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
24 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
