برامون مهمون اومد قرار بود بریم پیک نیک باهاشون
ما ماشین نداشتیم و با اونا میخواستیم بریم
زنگ رو زدن و من از ذوق پریدم درو باز کردم خانمه گفت تو چرا اومدی برو بگو خواهرت بیاد اون عشق منه دوسش دارم
من ۴ساله بودم خواهرم ۶ساله. با بغض نگاش کردم و اشک ریختم . خواهرم اومد سریع خواهرمو بغل کرد و بوسش کرد و برد جلو ماشین رو پای خودش نشوند و هی قربون صدقه اش میرفت