2777
2789

من خودم یه بار تو بچگی رفته بودم خونه داییم که وضع مالیشون خوب بود ، ظهر تابستون که همه خواب میرفتن به همه بالشت داد ولی به من نداد منم از خستگی رو زمین خوابیدم!!

یبارم از رو زمین یه سکه ۵۰ ریالی (اون زمان سکه ده تومنی و پنج تومنی بود) پیدا کردم تو خونشون، بچه بودم فکر میکردم چون خودم پیداش کردم پس مال خودمه یا حداقل انتظار داشتم بدش به من از رو دلسوزی ، ولی زن داییم از من گرفتش انداختش تو قلکش، اون پول هیچ ارزشی نداره الان، ولی اون حرکت هیچوقت یادم نمیره!!!

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یبار گردنبد عمم گم شد گفتن من فقط تو اون اتاق بودم حالا من یه بچه 5 ساله بودم بعد عمه بزرگم گفت من سر بچه های محمد(بابای من) قسم میخورم که خیلی پاکن با اون دعوا کرد و گفت چرا گفته من اونجا بودم گفت اگه یه 100 تومنی روز مین ببینن برنمیدارن بعد تومیگی طلا برداشته

تهشم از کیف خودش پیدا شد و معذرت خواهی کرد ازمامانم و همین شد تا همیشه ازاون عمم بدم میاد

گفته بودی که چرا محو تماشای منی، آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی، مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود، ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی

وای چقد ناراحت شدم سر حرکت بالشت ندادن بهت.


راستش عذاب وجدان هم دارم دختر داداشم شپش داشت وقتی میومد خونم نمیذاشتم رو تختم بخوابه بهش بالشت جدا میدادم. 

برای دختر دار شدنم یه صلوات میفرستید🥹 آرزومه یه دختر داشته باشم💕✨️من مطمئنم خدا بهم یه گل دختر میده😍🤩🩷

بچه بودم هنوز مدرسه نمی‌رفتم رفتیم خونه یکی از اقوام با اسباب بازیش بازی کردم و هیچ آسیبی هم نزدم بعد رفتم تو آشپزخونه دیدم همون بچه فامیل که ازم ۷ سال بزرگتر بودو پسرم بود به مامانش گفت وسایلمو ازش بگیر دوسش ندارم🥲

دیگه هیچوقت نرفتم تو اتاقش

 و خدایی که اسپانسر تمام آرزوهای من است  

مقطع راهنمایی بودم یه بار آخر مهمونی که همه داشتن کفش میپوشیدن برن داشتیم بدرقه شون میکردیم من گفتم هعیی مهمونی تموم شد 

من منظورم این بود که چون دارن میرن مهمونی تموم شده اما خاله م و شوهرش هر سال عید گفتن تو ما رو از خونه تون بیرون کردی گفتی مهمونی تموم شده پا شید برید و حتی یک ماه پیش به شوهرم گفتن زنت ما رو بیرون کرده گفته مهمونی تموم شده 

من سال ها توضیح دادم و نفهمیدن منظوری نداشتم واقعا دلم گرفت ازشون

برامون مهمون اومد قرار بود بریم پیک نیک باهاشون

ما ماشین نداشتیم و با اونا می‌خواستیم بریم

زنگ رو زدن و من از ذوق پریدم درو باز کردم خانمه گفت تو چرا اومدی برو بگو خواهرت بیاد اون عشق منه دوسش دارم

من ۴ساله بودم خواهرم ۶ساله. با بغض نگاش کردم و اشک ریختم . خواهرم اومد سریع خواهرمو بغل کرد و بوسش کرد و برد جلو ماشین رو پای خودش نشوند و هی قربون صدقه اش میرفت

وای چقد ناراحت شدم سر حرکت بالشت ندادن بهت.راستش عذاب وجدان هم دارم دختر داداشم شپش داشت وقتی میومد ...

با بچه ها مخصوصا مهربون باشیم اونا یادشون میمونه چون پاکن

با بچه ها مخصوصا مهربون باشیم اونا یادشون میمونه چون پاکن

دوسش دادم. خیلی هم خشگله ولی چیکار کنم شپش داره‌ . میترسم منو پسرمم بگیریم.

برای دختر دار شدنم یه صلوات میفرستید🥹 آرزومه یه دختر داشته باشم💕✨️من مطمئنم خدا بهم یه گل دختر میده😍🤩🩷

مقطع راهنمایی بودم یه بار آخر مهمونی که همه داشتن کفش میپوشیدن برن داشتیم بدرقه شون میکردیم من گفتم ...

اونا احتمالا منتظر بهونه بودن و چه خوب ک زودتر ذاتشون فهمیدی 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی، آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی، مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود، ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی
خالم همیشه میگفت چقدر چاق و زشتی لباس برات پیدا نمیشه ی بارم رفتیم خونه مادر بزرگم قرمه سبزی داشت عم ...

من همیشه تو خوراکی دادن خیلی مواظبم اول به همه بچه ها برسه!!!😔 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792