دوستای قشنگم فرض کنین که
این شرایط براتون پیش اومده نظرتون چیه ؟
آقایی از اقوام از شما خوشش اومده ؛ یه بدی داره نمیتونه رابطه صمیمی با شما برقرار کنه سختش بخاطر شرایط خانوادش یاد نگرفته ! شماهم خانوم مستقل همه چی تموم با عزت نفسی هستین خودتون به همه آرزوهاتون رسیدین خونه کار ماشین و ...، این آقا به خانوادش میگه بیان خواستگاری شما ؛ خانواده اون آقا خیلی راضی نیستند فقط به خاطر اینکه یه کاری کرده باشن به واسط میسپارن به شما بگن ؛ واسط هم از خانواده پسر کینه داره به شما نمیگه از خودش جواب میده ، میگذره ۵.۶ سال توی این مدت خواهر پسر بهتون بدون دلیل بی احترامی میکنه بلاک میکنه و .... خلاصه در کل اخلاق سالم ندیدین ازشون ، بعد ۵.۶ سال یکدفعههههه همه اونها که ناراضی بودن همه عاشق شما میشن و اما شما 😵 تعجب خدایا چی شده ؟
جویا میشین که میفهمین بعله برادر دیگه اقا ازدواج کرده زن اون رفتارا عجیب غریب روی خانواده پسر داشته به قول معروف جونشون به لبشون میرسونن ؛ علتش این بوده یهویی اومدن الان همشون قدر شمارو میدونن ؛ حتی همون خواهر اقا با شما بدخلقی میکرده خودش علاقه مند ازدواج با برادرتون نشون میده !
چه احساسی دارین ؛ احساس خوبی قطعا ندارین به خودتون میکین شما که استقلال خودتون داشتین همه وظایفتون به درستی میخواستن انجام بدین آویزون کسی هم نبودین اما یکدفعه اینطور بی احترامی ؟ مدتی سالها نباشن یکدفعه پیداشون بشه ؟ عاشقتون بشن؟
من این شرایط پیش اومد برام اهمیت به خانواده اون پسر و خود پسر ندادم جوابشون ندادم . شما جای من باشین چکار میکنین ؟