6 سال باهاش تو رابطه بودم
یه ماه بود سرد شده بود
منو از فالوراش ریمو کرد
دیروز قسم خورد جون مامانشو که دوسم داره
همش میگفت حالم بده
هی میگفت من من پستم لاشیم
یه ماه بود عوض شده بود
داداشش امروز زنگ زد گف مادر و پدرمون رضارو تحت فشار گذاشتن که سنت رفته بالا
منم شرایط ازدواج نداشتم
رفتن خاستگاری دخترای فامیل
من امشبو چجوری صبح کنم ? چجوری 6 سالو فراموش کنم ?
کسی حالمو میفهمه ? همچین تجربه ای داشته?
میترسم تا صبح بلایی سرم بیاد