به خاطر همینم تصمیم دارم با دوستام کات کنم چون سطحشون خیلی بالاتر از منه. مامان باباهاشون دکترن. دوره ی تحصیلی من درسم خیلی بهتر از اونا بود ولی اونا سال آخر معلم گرفتن رتبه هاشون از من بهتر شد اوناییم بهتر نشدن با پول رفتن دانشگاه الانم خیلی خوب و خوشن. من و شوهرمم شب تا صبح داریم سگ دو میزنیم نمیتونیم یه ماشین خوب بخریم حتی باید تن و بدنمون سر قسطامون بلرزه. شوهرا و خانواده ی شوهراشونم یه عزتی میذارن سرشون که خدا میدونه. چقدر سورپرایز چقدر مراسمای آنچنانی گلای آنچنانی. ولی شوهر من در حد توانش اصلا پایه ی من نیست.حتی نمیشینه با من یه فیلم ببینه دلم خوش شه. از این که فکر میکنم من هر کار بکنم تا اخر عمرم از دوستام عقبم و شوهرم مثل عقب مونده هاس خیلی جاها قلبم درد میگیره. با این که دوستامو دوست دارم گفتم شاید باهاشون کات کنم حس بدی که به زندگیم دارم بهتر شه... کاشکی میشد ادم خانواده شو خودش انتخاب کنه