اولین بار ک خانواده همسرم رو خونه مادرم دعوت کردیم,سر سفره شام,دیدم یک سوسک خیلی بزرگ تیره از اون بالدارا با شاخکای بزرگ,از زیر درب ورودی داره سمت سفره میاد,خیلی خودم رو کنترل کردم,با ترس و استرس اروم ب خواهرزادم ک کنارم نشسته بود گفتم رضا سوسک!گف صداش درنیار,,یعنی مردم,,فقط یواشکی رد سوسک گرفتم ک کجا میره,دیدم رف رو چادر رنگی زن داداشم سر سفره بود,باز گف صداش درنیار,,خدا خدا کردم ک نفهمه وگرنه جیغ ایشون و بهم ریختگی اوضاع,,وای,,یواشکی از روی اجبار بسرعت با مشما سوسک از پشت چادرش ک داشت میرسید ب سر خانم زن داداش گرفتم,وای خدای من چقدر چندش بود,چقدر حالم بدشد,تا پلاستیک گره بزنم بندازم بیرون دست و پا زدن هاش با دستم حس میکردم,فقط شانس اوردم زن داداش و مهمونا نفهمیدن