2777
2789
عنوان

امروز یه موتوری اومد کنارم

325 بازدید | 22 پست

این آقا ماسک داشت و هدبند یعنی رسما جاییش دیده نمیشد داشتم از مدرسه می اومدم توی پیاده رو این موتوری نزدیک شد سرعتشو کم کرد فکر کردم میخواد سوال بپرسه آرو تر رفتم. یهو گفت جووون و در ادامه به حرف خیلی خیلی خیلی زشت. وای انگار میخکوب شدم یه لحظه تمام بدنم یخ کرد. نزدیک محل کار شوهرم بودم فقط بلند اسمشو داد زدم و دویدم اونم رفت. خیلی ذهنم مشغول شده تا حالا برام پیش نیومده ولی باید اینجور مواقع چیکار کنیم حتی یه فحشم ندادم بهش خاک تو سرم فقط مثل ماست موندم. بهترین کار داد و بیداد و سر و صداست یا به نشنیدن بگیره آدم رو بشه. وای به حرفش فکر میکنم کلم دود میکنه

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

داد و بیداد برا چی مثلا... هیچی محل نده نمیخورتت که

فکر میکنم همینو میخوان دیگه هر غلطی میخوان بکنن و کسی بهشون چیزی نگه. شوهرم رفت بیرون ولی نبود گفت اگه بود همونجا میدونستم چیکارش کنم آدم مریض روانی

بعد چاقو و اسوری میزارم تو کیفم مسخرم میکنن بقیه.

به خدا من صد لایه لباس داشتم چادریم هستم. حالا به شوهرم میگفتم میگن حجاب من که با حجابم چرا اینجوری میگه شاید با محجبه ها خصومت داره یا اینکه کلا مریضه الدنگ

منم جمعه صبح رفتم نون بگیرم یه ماشین از کنارم رد شد اروم از کنارم رفت بهم گفت جا دارما میای باهام فکر کردم با کسی دیگست هیشکی نبود خودمو زود به خونه رسوندم داشت میومد انقدر ترسیدم نمیدونم ظاهر ادمارو نگاه نمیکنن که این کارست یا نه من باحجابم

خدایا هممونو عاقبت بخیر کن
منم جمعه صبح رفتم نون بگیرم یه ماشین از کنارم رد شد اروم از کنارم رفت بهم گفت جا دارما میای باهام فک ...

نمیدونم شایدم قضیه داره که میخوان واسه محجبه ها مزاحمت درست کنن. من خیلی شوکه شدم واقعا 

به خدا من صد لایه لباس داشتم چادریم هستم. حالا به شوهرم میگفتم میگن حجاب من که با حجابم چرا اینجوری ...

اشغالن.

این لجنا ظاهر زن زیر چادذم میتونن تصور کنن

همینقدر لجنن

ربطی به پوشش نداره

«در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی..»

وای من تا دلت بخاد از این موردا پیش اومده خدا ازشون نگذره تا ۱۷ سالگی تو جنوب تهران زندگی میکردیم تو راه مدرسه خیلی اذیت میشدیم به پیرمرد موتوری بود زیپ شلوارشو باز میکرد موقع رفتن و برگشتن دخترا از مدرسه با موتور میرف کنارشون چقد که شبا کابوس میدیدم شب تا صب چاقو میزاشتم زیر سرم بابا مامانم نمیبردنمون سه تا خاهر بودیم که بزرگشون من بودم و مسئولیت گردن من بود از یه پارک رد میشدیم و خیابونا که بریم مدرسه انواع معتاد و ادم کثافت بود تو اون پارک بعد من از لحظه ای که چشمم باز میشد ایت الکرسی میخوندم و دعا میکردم دوستامو یا یکی از هم مدرسه ای هامو ببینم و با اونا بریم تا مدرسه به مامان بابامم نمیگفتیم ز چون مامانم بچه کوچیک داشت و نمیتونس ببردمون بابامم تعصبی بود ممکن بود بگه دیگه نرید مدرسه بمن که میگف دیگه بزرگ شده نره 

زهره ترک میشدم و تمام نو جونیمو با  افسردگی و ترس گذروندم خدا لنتشون کنن 

‌‌نیازمند اتفاقاتی ک به موقعه بیوفتد‌.
نمیدونم شایدم قضیه داره که میخوان واسه محجبه ها مزاحمت درست کنن. من خیلی شوکه شدم واقعا

محجبه هم نیستم معمولی هستم موهام داخله مانتومم بلنده مردا خراب شدن

خدایا هممونو عاقبت بخیر کن
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز