2777
2789

سلام دوستان شبتون بخیر 

منو شوهرم اختلاف زیاد داشتیم من دو بار قهر رفتم که با پا در میونی بزرگترها برگشتم بار اول خواهر شوهرم باهام دعوا کرد بار دوم هم مقصر شوهرم بود 

من چهل روزه زایمان کردم بیست روز قبل زایمانم رفتم خونه مامانم و 32روز بعد زایمان برگشتم تقریبا دو ماه خونه نبودم شوهرم هر روز بهم زنگ پیام میداد یا میومد با هم می‌رفتیم بیرون دور می‌زدیم خونه مادرم یه شهر دیگس خلاصه هر بار زنگ میزد می‌گفت کی بیام دنبالت و همه احوالتو میپرسن که بیان برای دیدن بچه و خودشم ابزار دل تنگی میکرد من با خانواده همسرم تو یه ساختمون زندگی میکنیم و شوهرم هر شب می‌ره پایین چند شب پیش بهش گفتم منو با بچه تنها نزار دیگه هر شب نرو تو هم پیش بچه بمون که من فقط برسم شام بخورم اون شب شام پختم اون شامش رو خورد و رفت پایین منم دست تنها نرسیدم شام بخورم خواستم بیام شام بخورم که برامون مهمون اومد و من شام نخوردم الان از اون شب تا حالا یه کلمه با من حرف نمیزنه یه شب بعدش مهمون داشتیم براش چای و شیرینی گذاشتم نخورد بعدش کاری با من داشت به خواهرش می‌گفت که به من بگه منم دیگه خیلی بهم بر خورد و دیگه بهش محل نزاشتم دیشب بچم بخاطر رفلاکس هرچی شیر میخورد بالا میآورد من خیلی اعصابم خراب شد و بچم بی قراری میکرد اینم لم زده بو و داشت تخمه می‌شکست و سرش تو گوشی بود و اصلا براش مهم نبود که بچه اون همه بی قراری می‌کنه خیلی دلم گرفت که یه مرد چقدر میتونه احمق باشه حالا واقعا دلم میخواد از زندگیم بندازمش بیرون چون این قهر ها رو زیاد داره و اکثرا هم خودش منت میکشه ولی من دوست ندارم بچم تو همچین فضای مزخرف بزرگ بشه میخوام تصمیم جدی بگیرم برای جدایی چون اصلا حوصله شوهرم رو ندارم توی خونس ولی اصلا منو بچم براش مهم نیستیم میره پایین تا ساعت 11شب بعدش برای خواب میاد بالا چهار. ساله همین روال رو داره دیگه نمی‌کشم بار دوم که قهر رفتم مادرش گفت دیگه تکرار نمیکنه امروز میخواستم داستان رو به مادرش بگم بنظرتون بهش بگم یا نه ؟؟؟؟؟ شما باشید جای من چیکار میکنید ؟؟؟؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شما زیاد حساسی واحتمالا وابسته برای انجام کارها ،هم خیلی طولانی خونه مامانت موندی وهم چیزی که از همسرت میخوای گمی لوس بازی هست نرو تا من شام بخورم چون بالاخره همیشه مردها خونه نیستن ناهار رو چیکار میکنی ،صبحانه  وبقیه روز وکارها وهمسرت هم این حس رو پیدا کرده برای اینکه خونه مادرش نره داری بهانه میاری .

وبقیه چیزها وروابط روی لجبازی افتاده از طرف هر دو طرف ،من باشم سعی میکنم از خودم بعضی تغییرات رو بوجود بیارم تا بقیه زندگیم هم تغییر کند .

من ده ساله باشوهرم زندگی میکنم همینه البته اون خونه مادرش نمیره میره بیرون میچرخه واسه خودش الانم ک بچم ۵۴روزه بدنیااومده ووضعیت همینه امامن محلش نمیدم و حودم کارامو انجام میدم.

اما ازطرفیم سرویس نمیدم بهش خودم غذامومیپزم میخورم جمع میکنم غذا اصافه بیاد میخوره نیاد منم اهمیت نمیدم میره خودش تخم مرغ و خامه عسل و اینامیخوره

وقتی اون اهمیت نمیده من چرا سرویس بدم بدرک.

امروز ۲شهریور۱۴۰۳ ساعت ۱۶و۳۰دقیقه اولین لگدزدنای نی نیمو فهمیدم الهی قربونش برم دخترنازم نفس مامان  خدایا مسافرکوچولوموسپردم بخودت بسلامت ب مابرسون  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   asraam  |  3 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  20 ساعت پیش