2777
2789

سلام خانما ما خیلی باهاش رفت امد نداریم چون به پسرشون اصل کمک نکردن توی ازدواجش در حالی ک ب پسر بزرگشون کمک کردن و مارو حمایت نکردن بخاطر همین شوهرم زیاد نمیره اما امروز چون داییش اونجا بود گف ی سر بریم اونجا ما ۸ ماهه ک ازدواج کردیم و دعوتمون هم نکرده ی بار رفته بودیم قبلا ک سر شام بود شام نگه داشت اصلا دعوت نکرده ما بعد شام رفتبم و چون دیشب عروسی دوست همسرم دعوت بودیم جلو همه داد زد ب شوهرم گف دیگ نمیزارم بری جایی بار اخرت باشه و ما پنجشبه هم بحثمون شد من حس کردم پنجشبه هم پرش کرده در صورتی ک دوست همسرم همسایه شونه و خودش میگفت برید قبلا تو زندگیم دخالت کرد و جلو همه سنگ رو یخ کرد به نظرتون چیکار کنم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

هعیی منم نامزد کردم حدود یک ساله  مادر شوهرم بعد سه چهار ماه تو گوش نامزدم خوند انقدر که دیگه بدم میاد نگاش کنم حالا امشبم خونشون بودم خواهر شوهرمو شوهرش امده بودن از سر بیکاری امدیم بازی کنیم بعد که نامزدم خوشو خرم منو اورد خونه همین که رفت خونه خودشون بهم پیام داد تو جلو دامادمون جواب پس دادی به من

من چی بگم اخه اونم ادمیه که مامانش بگه باور میکنه

خودت بیشتر میدونی

منم کمک نکردن وهمش مادرم بود با اینکه از همه لحاظ از همسرم سر بودم فقط پیشونی

من تا پدر ومادرش قید حیات بودم رفت وآمد کردم نمیشه خب

ولی الان کات با بقیه دیر به دیر همو میبینیم

وچه تقدیرها به تدبیرها خندیدند🥺💔😔

یعنی گفته اجازه نمی‌دم دیگه مراسم برید ؟چرا اخه؟مگه آدمای بدی بودند؟

مه ادمای بدی نبودند چند ماه پیش عروسیمون اومدن و ما باید میرفتیم پول میدادیم جلو همه یه دفعه گف رفیق بازیتو‌جمع کن دیگه نمیزارم بری ما اصلا رفیق باز نیستیم زبونم بند رفت

هعیی منم نامزد کردم حدود یک ساله مادر شوهرم بعد سه چهار ماه تو گوش نامزدم خوند انقدر که دیگه بدم می ...

بخدا دو شبه الکی شوهرم قیافه گرفته خدا لعنتش کنه معلوم نیس چرا پرش میکنه 

اونجا لال شد هیچی نگفت

ول کن دیگه باید میداد 

حالا که نداد کار خودتونو انجام بدید 


ولی ی چیز بگم بزرگتر ی چیزی می‌دونه 

شوهر من ی دوستی داشت از بچگی اینا زمانهای قدیم دعوای سنگین کردند بعد بابای من چون خیلی آشنا داشت کار پدرشوهرمو ردیف کرد(ما فامیلیم )

خلاصه اینا آشتی کردند ولی هنوز از بابای من عقده داشت تا ما نامزد کردیم بابام نذاشت من عروسی اونا برم شوهرم ناراحت شد بعد می‌خواستیم بریم ماه عسل اونا گفتن ماهم باهاتون میایم بابام گفت دو تایی برید دشمن کهنه دوست نمیشه باز شوهرم ناراحت شد تا ی روز تو خیابون دیدم افتاده دنبالم ...

.......

دیدم بابام درست میگه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز