خاله شوهرم ازشهرشون اومده ۱۵روزه اینجاس خونه مادرشوهرمه دوبار تو این مدت شام اومده(همرا خواهرشوهرام ومادرشوهرو ...)شوهرم میگه فردا شب دوباره دعوتشون کن منم گفتم لازم نیس دیگه گف ینی من حق ندارم خالمو دعوت کنم ؟منم گفتم نه چون همه زحمتا رو دوش منه (یه بچه ده ماه فوق شیطون دارم به کارای خودم به زور میرسم)لحنم تند بود بعد شروع کرد فحاشی منم جیغ زدم گفتم به خاطر خالت بامن اینجوری حرف نزن (خیلی خانواده پرسته باوجود اینکه هیچ سودی ندارن واسش هیچی)پاشد دنبالم کرد نشست روم چهار بارچنان کوبید تو صورتم که یک طرفش خون مرده شده
بعدم گف دفعه آخرت باشه صداتو روم بلند کنی وظیفته حمالیمو کنی میخواسم ازخونه بزنم بیرون جلومو گرف گف حق نداری بری منم دیدم بچم گریه میکنه نرفتم دلشو ندارم
منم گفتم حتی اگه بکشیم دعوتشون نمیکنم
سرشب یخ آورد رو صورتم گذاش ولی چندشم میشه ازش