ولی مجبورم ک تحمل کنم
شما جای من بودین چیکار میکردین
هیچ دل خوشی از خواهر شوهرم ندارم هیچ جوره نمیتونم دلمو باهاش صاف کنم
هر وقت حرفاشون رفتارهای زشتشون یادم میاد هزار بار میشکنم
درک میکنم عزیزم.بخاطر شوهرت باهاشون مهربون باش
تظاهر و سیاست رو واسه چ روزی گذاشتن پس عزیزم؟؟؟
در ظاهر خوب باش با سیاست بگو بخند و.... ولی تو دلت نه...
واسه چی میخواد بیاد؟
بعد از چند وقت میخواد بیاد؟
باهاش سرسنگینی باش ولی بی احترامی نکن
[QUOTE=372778687]درک میکنم عزیزم.بخاطر شوهرت باهاشون مهربون باش[/QUOTE
مجبورم دیگه کاریش نمیشه کرد
همدردیم با این تفاوت که من تو ی ساختمونه با مادرشوهرم هر وقت میان مجبورم برم ی سلام بدم ی ساعت بشینم ک فردا روز مادر شوهرم لج نکنه وزندگی رو زهر مارم نکنه .مجبوری خواهرم بخاطر روح و روانت تطاهر کنی خوشحالی اومدن خونت وپذیرایی کنی وخودت زیاد صمیمی نشون ندی
کم محلشون کن
به نظرم تظاهر بدترین کارممکنه خودت اذیت میشی باهاشون سردباش اگه واقعا آزارت دادن پذیرایی خوب نکن خودتوبه یه کارمشغول کن زیادپیششون نشین اگرم قابل بخشش واگذارشون کن به خداوببخششون مطمعن باش حس مثبت بخشش باعث آرامش خودت میشه اینجوری هم خداحقت میگیره هم خودت به آرامش میرسی
خیلی وقته واگذارشون کردم ب خدا
نمیتونم ببخشمش نمیتونم فراموش کنم چون کارهای بدی در حقم کردن زجرم دادن خیلی دلمو سوزوندن و اشکامو در اوردن
اگه هزار بارم بهم بگن منو ببخش و هر کاریم بکنن جبران نمیشه هیچی
خبر مرگشون واقعا خدا صبرت بده چند روز من ی ساعت نمیتونم تحمل کنم چ برسه چند روز بیا بگو چطور گدشت وقتی رفتن پیرن یا جوون
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
27 ثانیه پیش
27 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
