الان ۷ ماهه سر دخالت های خانوادشون تو زندگیمون وکلی جنگ که راه مینداختن رفت قطع ارتباط کرد ...
حتی چون پدرشوهرم و مادرشوهرم سر جهازیکه واقعا چیزی کم نداشت ایراد گرفتن و باعث دعوا شدند با پدرشوهرم دست به یقه شد گفت زندگیمو خراب نکنید ...
مادرشوهر خیر ندیدم خیلی اذیتم کرد هر سری میگفت ما چرا تورو گرفتیم... منیکه نه از ظاهر مشکلی دارم نه اخلاقم بده نه هیچی..خانواده ی خوبی هم دارم..با کلی اصرار اومدن خواستگاری ولی بعد هی تو گوش شوهرم میخوندن طلاقم بده..
۷ ماه قبل دیگه شوهرم زد به سیم آخر دست رو پدرش بلند کرد دست به یقه شدندو دیگه باهاشون رفتو آمد نکردیم...
بااین خال برادر شوهرم بهم پیام میده که پدرو مادر من اخلاقشون تغییر نمیکنه شیرینی بگیرین بیاین باهاشون آشتی کنین ..
شوهرم میگه دیگه لزومی نداره باهاشون رفتو آمد کنم ولی من عذاب وجدان دارم... حس میکنم تقصیر منه که اینارو از هم جدا کردم😔 ولی واقعا بی تقصیر بودم و بی دلیل باهام بد بودن