انگار هرچی غم از بچگی تا الان داشتم اومده جلو چشمم
تو دنیای واقعی یه لبخند ژکوند دارم و مثلا قوی هستم
ولی دارم دق میکنم
همه دل شکستگی ها و خاطرات دور و نزدیک اومده جلو چشمم
حس رهاشدگی دارم
همش از بچگی بهمون گفتن ناراحت نشو
نشون نده ناراحت شدی
وای زشته و ...
تظاهر به قوی بودن ما رو از درون شکست
مگه ما خداییم
انسانیم و میشکنیم و دردمون میاد
ای کاش سال 1403 از ذهنم پاک میشد که بدترین روزهام بود