باردار بودم پنج ماهم بود
مادرشوهرم زنگ زد بیاین منو ببیرین خونه خواهرم شمام یه سر بزنید
رفتیم خونه خواهرش
دیدم از کیسه ای ک باش بود نفری یدونه نون خامه ای دراورد داد دست همه
به جز منو شوهرم
فقط به تعداد خواهرش و بچه هاش و شوهرش اورده بود
شوهرم تو گوش مامانش گفت من به جهنم حداقل یدونه دیگه میاوردی واسه زنم حاملس
گفت ای وای یادم رفته😕
میخواست میوه بیاره برا همه پیش دستی میذاشت جز من
میگفت یادم رفته
همشم منو یادش میرفت کار خدا😕😕😕