یه سالی هست مخصوصا این اواخر هروقت میرم خونه اقوام شوهرم منظورم مادرشوهر و خواهرشوهرامه، وقتی برمیگردم پر از حرصم
همشم تقصیر مادرشوهر و خواهرشوهر مجردمه
خواهرشوهر مجردم ازم کوچکتره
نزدیک دو ساله با دشمن شده بی دلیل، فکر کنم از حسودیشه
سال اول که علنا با من و شوهرم چپ افتاده بود طوری که میرفتیم خونشون فورا میرفت توی اتاق جلوی همه!
بعد یه سال اومد گفت ببخشید منم تمومش کردم ولی از اونموقع به بعد دوباره به من بی احترامی و بی محلی میکنه ولی تا من نیستم میچسبه به شوهرم، فقط با اون حرف میزنه و میگه میخنده
مادرشوهرمم چی بگم
دختراش وقتی میان خونش مثل مهمونن منم مثل دختراشم واسش
وقتی میاد خونه ما میذاره موقع غذا میاد اصلا هم از جاش تکون نمیخوره یه بشقاب بذاره توی سینک!
ولی وقتی میریم خونه دختراش از بعدازظهر میره کمکشون غذاهاشونو میذاره،حتی اخرشب وقتی میخایم بلند شدیم بیایم، بلند میشه همه ظرفای پذیرایی رو جمع میکنه میشوره بعد میاد!
موقعی هم که خود مادرشوهرم مهمونی داره غذا و شیرینی میده به دختراش ولی به من هیچی نمیده نهایت یه تعارف میزنه!
تازگیا هم وقتی میریم خونه مادرشوهرم یا خواهرشوهرام با وجود اینکه دختراش هستن صدام میکنه بیا این کارو بکن اون کارو بکن، منم سعی میکنم نشنیده بگیرم
در کل همهی اینا باعث شده وقتی میرم مهمونیاشون اعصابم داغون شه
خسته شدمم انقدر به شوهرم گفتم چون نتیجهای نداشته
اصلا هم حرف قطع رابطه رو نمیذاره بزنم شوهرم