هر روز شوهرم ازم میپرسه امروز چی بخرم؟ میگم هیچی، شکر خدا هنوز کلی سبزی و میوه داریم. یعنی یه کیلو گوجه نصف ماه باقی میموند.
بالاخره شوهرم هم حواسش بود تقریبا کی میوه و سبزیمون تموم میشه و به این روند عادت كرد
یه روز جمعه قبل از نماز ظهر شوهرم تنها رفته بود دیدن برادر بزرگش ( گاهی تنها میرفت)
یه روز جمعه قبل از نماز ظهر شوهرم تنها رفته بود دیدن برادر بزرگش ( گاهی تنها میرفت)
اخرای روز بود که جاریم پیام داد:
دیوونه فقط یه دونه گوجه فرنگیییی!!!! ؟؟؟؟؟
تعجب کردم و پیام دادم: یعنی چی؟ متوجه نشدم!
جواب داد: با پیامک نمیشه ، بعدا که وقت مناسب شد زنگ میزنم و برات توضیح میدم
تمام روز منتظر تماسش بودم و هی پیام میدادم: توضیح بده
اون جواب میداد: شوهرم که بخوابه زنگ میزنم.
شب شد و ساعت 11 احمدآقا خوابید و من بی صبرانه منتظر تماس جاریم بودم که توضیح بده. گوشیمو برداشتم و رفتم یه اتاق دیگه ، بلاخخخخخره زنگ زد.
و توضیح داد و گفت که وقتی احمد خونه اشون بوده، داداشش بهش گفته امروز قراره خواستگار بیاد برا دخترم میخوام تو هم باشی
احمداقا هم گفته: والله داداش منم هوس کردم دوباره زن بگیرم!شوهرش تعجب میکنه و میگه: زن بگیری!خرج عروسی کم نیست كه!!!مهریه و اجاره خونه و خرجی و كلی چیزای دیگه
احمدآقا جواب داد: خرج اولیه رو دارم خدا رو شکر که از حقوقم تونستم پس انداز کنم، خونه هم که نیازی به اجاره نیست تو حیاط قراره دوتا اتاق بسازیم !!!
خرجی هم که کاری نداره، عروس جدید با ما غذا میخوره، که اونم خرج زیادی نیست چون نسرین روزی یه گوجه بیشتر استفاده نمیکنه یعنی یه کیلو گوجه فرنگی نصف ماه تقریبا طول میكشه تا اینكه تموم بشه!!!
داداشش که اینو شنیده گفته: خودت بهتر میدونی ، حالا که اینطوره پس توکل به خدا!
وهمه این حرفا رو جاریش یواشكی میشنید...
وقتی كه هر دوشون خواستن برن بیرون داداش احمدآقا از زنش پرسید چیزی میخواد که سراه بخره؟
اونم همه مایحتاج خونه رو گفت، شوهرش گفت یه کم رعایت کن ، زنای مردم روزی یه دونه گوجه استفاده میکنن اونوقت تو اینطوری؟ اینقدر ولخرج!!!
نسرین میگه:
... یعنی عاقبت صرفه جوییم اینه که بره سرم هوو بیاره؟!!
نسرین خانم میگه: فرداش که احمد آقا داشت میرفت سرکار، نپرسید که چیزی بخره یا نه ، چون هنوز وقت تموم شدن گوجه نرسیده بود.
سورپرایزش کردم و گفتم: یه کیلو گوجه بخر، لازم داریم تعجب کردو گفت: پس یه کیلو گوجه ای که پنج روز پیش خریدم چی شد؟
بهش گفتم رفته ماه عسل...
نسرین خانم تعریف میكنه : از اون روز دیگه صرفه جویی نکردم خصوصا تو گوجه فرنگی. یه جوری استفاده میکردم که انگار قسم خورده بودم شب بخوابیم یه دونه گوجه هم تو یخچال نباشه!
و حتی پول قرعه كشی ماهانه رو که از خرجی شخصی خودش شرکت کرده بود وقرار بود دوتا اتاق اون ور حیاط بسازن رو هم وقتی تحویل گرفت رفت و برا خودش طلا خرید، و وقتی هم احمدآقا سراغش رو گرفت گفتم بدهی داشتم پس دادم اخه گاهی قرض میگرفتم تا کمک خرجت باشم، و گرنه تو واقعا فکر کردی یه کیلو گوجه فرنگی برا دو هفته کافیه؟
از این ماجرا سه سال میگذره و از اون روز احمدآقا مجبوره كاغذ ومداد بیاره كه حساب کتاب کنه که چطور حقوقش کفاف یه ماهو بده
ازهمه مهمتر همه پس اندازی که واسه مهریه زن جدید کنار گذاشته بودو خرج کرد و از میوه فروشم نسیه جنس میگرفت و حسرت روزی یه گوجه فرنگی و یه کیلو برای دو هفته رو میخورد