بچهها خیلی نگاهم میکرد،نگاه خیره
خیلی میخندید و لبخند اینا میزد،بعد به پدرمادرم گف من و خودش بریم جلسات مشاوره،یعنی برنامه ریزی میکرد اینارو
بعدش پرسید چیکارکنیم جلسه دومو باخانواده خدمت برسیم(تنها اومد فقط همو ببینیم) یا شماره بدیم چندروزی صحبت کنیم باهم،اینارو میگف
بنظرتون خوشش اومده؟