2777
2789
عنوان

شعری زیبا از کاظم بهمنی

34 بازدید | 0 پست

تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا

بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا


ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت

کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا


آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم

نور یک فانوس باشم پیش پای روستا


یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند

پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا


حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم

قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا


کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر

راهیم می کرد قبرستان به جای روستا


قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است

بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا


من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز