من یمدت با یکی از خواهرشوهرام قهر بودم تازگیا اشتی شدیم اونروز اومد خونمون بعد من شام نگهش داشتم به مادرشوهرم اینام گفتن بیاید ،دوتا دیگه ام خواهرشوهر دارم که قبلا چندبار اونارو مهمون کرده بودم ایندفعه جور تبود اونارم بگم خلاصه موقع سام دیدم مادرشوهرم نمیاد رفتم ببینم چرا نمیان دیدم اون دوتا خواهر شوهرام اونجا نشطتن که شام اونجا بمونن این درحالیکه میدونستن من اینارو دعوت کردم بعد مادرشوهرم گفت اینا اینجان ما دیگه نمیایم و فلان گفتم باشه اومدم خونمون به شوهرم گفتم این دومین باره مامانت اینجوری میکنه دیگه دعوتشون نمیکنم ،بعد چندروز امروز جایی دعوت بودیم گفته بود رفتنی صدام کن رفتم صداش کنم میگه ناراحت نشی اونشب نیومدما والا اینا نشستن نرفتن منم نشد بیام گفتم تو میگفتی عروسم دومین باره دعوت میکنه نمیشه نرم میومدی خیلی ناراحت شدم ازدستتون خلاصه هم به مادرشوهرم هم به اون یکی خواهر شوهرام کم محلی کردم شما بودید چیکار میکردید اونشب یعالمه غذام موند تا سه روز غذا تکراری میخوردیم
هیچی خودم با عشق میخوردم لذتش می‌بردم دیگه عمرا دعوت میکردم
خوب دختراش خونه بودن زشت بوده که اونا رو بزاره تنها بیاد خونه شما!!!
بعدشم شما که غذا زیاد پختی تعارف اونا هم میزدی که فدات اضاف نیاد
فک کنم خونتون بهم نزدیکه!!!غذاتو بر میداشتی نیاوردی خونه مادرشوهرت باهم میخوردین
خیلی حساسی!!!!
بعدشم اون قضیه گذشت تمام شد دوباره خودت بازش کردی
من بودم مهمونم رو تنها نمیزاشتم
خیلی خوبه ۱۰ هیچ از همه جلویی ،بخدا اکثر کارای خانواده شوهدم با شوهر من بعد زورم میاد اینجوری تحقیر کنن بعد مادرشوهرم بمن میگه چرا انقد دیر ب دیر میای خونمون د لامصب درست رفتار کن بزار ادم پاش بکشه بیاد خونت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
