بآور کن ما بیشتر شبیه عروسیم داداشم مارو کنترل میکنه این نگین ناراحت میشه ولی خود زنش از دخالت تا یکبار مامانم گفت این خوبه ها منم حرف زدم با مامانم بلند بلند داره میگه هوی بوش یعنی نفهم منم سکوت کردم و اونروز پیشش نرفتم و اینکه ما فقط یک برادر نداریم چهارتا هستن این زنش دخالت کنه اون هم ناراحت میشه وبعد زندگی دست دوتا برادر کوچیکم میگرده و اونا هم میگن ما دخالت نمیکنیم که این میاد وسط و اینجا سهم پسرا همه درست سرجاشه فقط مشکل خونه منو مامانم بود که مهندس میگه من مجبورم انقد از خونه کم کنم و ایشون همچین میکنه و من اخر سر رفتم و ایشون بدو بدو پشت سرم اومد انگار بیشتر میخواد تو کارام دخالت کنه