شاید یکی از بزرگترین دلیلای من از ازدواج ترس از انتخاب یکی مثل بابام باشه
تو عمرم آدمی به این شکلی ندیدم...هرکاری ک بگید باهامون کرده
دست بزن داره...بارها شده جلو بچهاش مامانمو کتک زده...سر چی؟سر اینکه رفته بود وسایل لازم خونه رو خریده بود...خیلی دردناکه یه مرد زنشو بخاطر خرید چنتا وسیله مثل مایع ظرفشویی و عدس و اینجور چیزا کتک بزنه
خسیسه اصلا بهمون پول نمیده...خرج تحصیلمم نمیده حتی شهریه مدرسمو...لباسی در طول سال نمیخریم بخریم باید یعالمه دعوامون کنه واسه هیچکدوم از دختراش و مامانم ذرهای طلایی چیزی نخرید...بعد از ازدواج تمام طلاهای مامانمو با یه عالمه قول فروخت و دیگه براش هیچی نخرید
مامانم همیشه بهم میگه همیشه حسرت زندگی مث بقیه زنا رو دلم مونده...مامانم ن گوشی داره ن طلا
دکتر بخوایم بریم نمیزاره،نزدیک یک ساله دکتر به مامانم گفته بوده بخاطر نخاعش بره دکتر ولی بابام اجازه نداد...هزار تا بلا مریضی داریم هیچکدومشو اجازه نمیده بریم دکتر هرچیم بهش میگیم میگه همه مریضن مگه فقط شمایین؟
به مامانم خیانت میکنه اینو هم مامانم میدونه هم ما بچهاش....
حالم خیلی بده همچنان عذاب وجدان دارم ک اینقدر از بابام بدم میاد💔