زنگ زدم مامانم اومد باهم شله زرد نذری پختیم زیاد وسیله نداشتم یکم در حد یه دورهمی خانوادگی، گفتم نذرم قبول شه سال دیگه بیشتر میپزم. الان بابام زنگ زد گفت داداشم رفته حموم دیگه هوام سرده نمیان مامانم برا خودشون ریخت تو ظرف برد، الان من موندم و چند تا کاسه شله زرد و تنها
دلم شکست من قصدم دور همی بود تو روز تولد امام زمان خواستم یه جشن کوچیک بگیریم نشد. دخترمم هی نق میزنه خوابش میاد بخوابه دیگه تنهای تنهام😔