دوست مامانم اولینبار بود منو میدید، به لباس و طلام توجه کرد گفت چقدر باسلیقه ای...
و من دلم برای خودم سوخت...
واقعا حیفم میاد واسه خودم.
اون خانم خودش خیلی باسلیقه و شیک و هنرمنده و به خودش میرسه...
لباس تنم رو دید فهمید خودم دوختم، گفت خیلی باسلیقه ای خیلی خوشم اومد، چه اندامی داری...
و من دلم سوخت واسه خودم که ۱۲ سال گیر یه خانواده شوهر افتادم که پولی خرج نکردن، پسرشونم هیچی نداشت(نگید چرا زنش شدی، وعده وعید دادن فامیل بودیم گول وعده هاشون و چرب زبونی هاشونو خوردم)
سالها با نداری طی کردم، آرزوی همه چی داشتم، کار سخت توی محیط سخت کردم تا با حقوقم چرخ زندگی بچرخه، بدرفتاری ازشون دیدم، تحمل کردم و اینقدر تحمل کردم تا عقده هام شد قلب درد و تنگی نفس و مشکلات گوارشی.... تهش هم وقتی اوضاع مالیش خوب شد یه آدم عوضی شد، خیانت و فریبکاری و بدرفتاری و ایراد گرفتن از من و.... نتونستم به اون زندگی سراسر حقارت ادامه بدم دیگه.
خیلی دلم میسوزه وقتی ازم تعریف میشه و میگم حیف از من که گیر کی افتادم....
دخترخانوما قدر خودتون رو خیلی بدونید و گول دوستت دارم گفتن کسی رو نخورید، اینا همه واسه اولشه، خانواده هاشون هم اولش مهربونن، وقتی بری بینشون تازه به شخصیت واقعیشون پی میبرید... خیلی دقت کنید، خیلی خیلی دقت کنید