بارون بود دوست داشتم امروز بیرون برم دیروز به دوستم گفتم گفت باشه
امروز بیدار شدم هرچی زنگ زدم برنداشت گفتم سرکاره حتما خوابه دیدم یساعت بعدش تو اینستا انلاین شد بهم زنگی هم نزد
بعدش زنگ زدم داداشم توپید اونم گفت مگه من. بچم میگی بیا بیرون بیا بیرون کار دارم
رفتم بیرون تو خیابون چرخیدم زنگ زدم داداشم گفت الان میام
منتظر موندم نیومد گفت خونم هنوز
یساعت دیگه باید برمسرکار
نشستم تو پله ها حیاط خونه گریه میکنم فقط