وقتی باهاش آشنا شدم نگفت تو اسنپ کار میکنه.
بعد یکماه فهمیدم که گاهی فعالیت میکنه اسنپ.
تا دوسال پیش برای خودش ۳ تا مغازه داشت و یه خونه نقلی پایین شهر. تا اینکه کلاهش رو میبرن و چند ماه اصلا سرکار نمیره تا کم کم به خودش میاد و میره اسنپ کار میکنه
همه چی ایده آل بود برام دوره آشنایی
تا رسیدیم مراحل نامزدی و عقد. بنا به هر دلیلی یکی دوروز کارامون عقب میفتاد میترسید ما میخوایم کنسل کنیم چنان پشت تلفن حرف میزد من پیش خودم میگفتم این همون آدمه چرا اینقدر غیر منطقیه آخه چرا همه چی رو داره بهم ربط میده؟!
عقد و عروسی باهم بود. رفتیم زیر یک سقف . اول با شوخی و خنده میگفت زیادی میخوابی بعدم کارای من تو خونه رو نمیدید گیر میداد به مثلا لیوان رو میز
میگفت فکر میکردم خیلی تمیز باشی.
عروسک دارم خرس بزرگه میرم بغلش میکنم مسخره میکنه
دوستام رو کاری کرد ناخودآگاه قرارا مو کنسل کردم و نمیرم بیرون با دوستام
هرروز خونه تمیز میکنم اخرشب تنقلات میخوره صبح میبینم بازم کثیفه و میگه به خونه یه دستی بزن
کافیه مثلا یه چیزی اینور اونور بشه لحن صداش به شدت عوض میشه بچه ها و من میفهمم آرامش قبل طوفان
تو بحث ها همه چیو بهم ربط میده و من گاهی خندم میگیره.
ار طرفی از ۷ صبح میره تا ۹ شب دلم میسوزه که این همه خسته میشه و استرس داره برای جریان مالی زندگی
خودمم سرکار میرم .
از پدر مادرش قرض گرفته برای عروسی و باید پس بده نزدیک ۷۰۰ تومن
دلم خیلی گرفته
۴۲ سالشه منم ۳۲ .