من بابام خیلی دوس داشتم زن برداشوهرم وقتی بابام سکته کزد اومد با خوشحالی بهم گفت چیشده بابات ورپرید درخونه بابات بسته شد من شوکه شدم وقتی رفت گریه کردم هیچیش هم نشد ۵ ماه بابای نازنینم رو تخت افتاد گلوش سوراخ کرده بودن خانواده شوهر چه زخم زبونهایی زدن عروس کوچیکه هستن دلم بدشکست هیچکدومم فعلا چیزیشون نشده