راستشو بخواید یک لجطه عجیب با حرفتون تکون خوردم من الکی خودمو قانع میکردم و همش داستانای بیخود برای خودم میچیدم و همش الکی به خودم اطمینان میدادم که طرف دوستم داره اونجایی که گفتید خوشش بیاد خودش میاد عجیب حالمو گرفت الان دقیقا حس یک دلقکی رو دارم که فقط داشت خودشو قانع میکرد خواهر من با این همه حس چیکار کنم؟ من به طرزه عجیبی میخوامش اصلا نرمال نیستم دست خودمم نیست تو بگو من چیکار کنم فدات شم سرگرم هم میکنم خودمو بازم نمیتونم هیچجوره از فکرش درام
خیلی خیلی ازت ممنونم خواهر گلم حق با تک به تکتونه با اینکارا فقط خودمو بی ارزش کردم با اینکه قبلا سعی میکردم خودمو سرگرم کنم ولی فکر و خیالش بازم بیخیالم نمیشد حتما سعی میکنم شغلی پیدا کنم و به خودم زمان بدم تا یکم فکرم باز تر بشه بازم ممنونم ازت جانم
وای دورت بگردم چه شرایط سختی
عزیزم مراقب باش خدایی نکرده انگشت نمای دانشگاه نشی
دانشگاه علاوه بر جو خوبش جو بد هم میتونه داشته باشه
دانشجوهاهم چیزی بفهمن دهن به دهن میپیچوننش
چه بسا اون اقا از حس شما خبر داشته باشه و بشینن با دوستاش به شما بخندن
به نظرم هیچ کدوم از کارای بالارو نکن و همه چیو به زمان بسپار
وای🙄😐اینا عاشق ینیستا،داری مث ی بچه پا میکوبی رو زمین میگی همینو میخوام
هرکدوم این کارا ینی. ی دختر ضعیفی ،رو اعتماد ب نفست کار کن
نذار تو دانشگا اسمت بیفته رو زبون بچه ها
چقد حقیر و پوچ
ببین .من تمام کارهای تو رو کردم .جواب نبود .آخر کار رفتم به طرف گفتم من ی جورایی از رفتار و اخلاق شما خوشم میاد .خیلی آدم با شخصیتی هستین .تو دانشگاه همه از شما به خاطر رفتار مودبانه شما تعریف میکنن .خواستم ببینم امکان داره بیشتر با هم آشنا بشیم .فقط از جهت درس و یک دوستی مودبانه در حد هم کلاسی صمیمی .ببین همه رو گوش داد .از اونجایی که خیلیییی هم مغرور بود یک کلام تو صورتم نگاه کرد و گفت :
نه .نمیشه .چون من در مورد شما هیچ نظری ندارم و به هیچ نتیجه مناسبی نمیرسم .
الان بیست سال گذشته از اون موقع .هر وقت یادم میاد گریه ام میگیره .
هرگزززززز این کار رو نکن .
وای جدا بیست سال پیش اینطوری جواب داد؟ اونم اون دوران که پسرا و مردا واقعا درست حسابی و ادم حسابی بودن؟ بخدا بعضیاتون که از تجربه هاتون میگین صد برابر بیشتر از قبل ترسم میگیره هرگز نمیرم بهش ابراز علاقه نمیکنم واقعا ممنونم از اینکه تجربه هاتونو میگید
