همش تحقیر همش مقایسه من تا حالا از بابام کتک نخوردم ولی از مامانم چرا خیلی همیشه هم تنها دقیقش این بود عروسم کنه فکر کنید خیلی عادی نشسته بودیم هم میومد زخم زبون میزد یادمه ۱۴ اینا سالم بود با بچه های فامیلمون نشسته بودیم یهو اومد تو اتاق گفت داری بهشون چیز یاد میدی؟ فکر میکنی اینا هم مثل تو یه نفله میشن؟
عروسم شدم تو سن کم بازم همینو میگفت با اینکه از شوهر قبلیش یه پسر داشت اما بازم وقتی بعد از دوتا خواهرام من بدنیا اومدم و بعدش داداش کوچیکم مدام این کلمه دختر بسو میگفت که مثلا شوخی کنه علت اینکه این اسمو اینجا گذاشتمم همینه خودمم دوتا دختر دارمو دوست ندارم مامانم بهشون نزدیک بشه تا الانم هنوز سرکوفت میزنه که دختر فلانی دکتر شده دختر فلانی ماهی ۶۰ میلیون درآمد داره شوهر دختر فلانی بهتره دختر فلانی هم مدرسه هاش هم دانشگاه هاش دولتی بوده من یه سری خواستم دانشگاهو ادامه بدم رفتم غیر انتفاعی با اینکه پولش با اونا نبود میگفت آبرومونو بردی تا یکم میخواستن چیزی برام خرج کنن با بابام خودشونو میزدن به مریضی و داد و بیداد مدام فقط تحقیر دیدم و سعی کردم عقده ای نشم ولی خیلی سخته وقتی یکیو میبینم مامانش پایه و مهربونه و فقط محبت دیده و تو یه محیط پر از آرامش و عشق بزرگ شده و اصلا باهاش بد رفتاری نشده ولی من اینجوری ام همینم باعث شده اصلا اعتماد بنفس نداشته باشمو تو ۲۱ سالگی مثل یه پیرزن افسردام که از زندگی ناامیده هیچ عدالتی تو این دنیای لعنتی نیست بنظرتون این دنیا حقمو بهم میده؟ خیلی از خدا دلگیرم
ولی با همه اینا چرا بازم همیشه نگرانم که مامانمو از دست بدم؟ هم ازش متنفرم هم نمیخوام طوریش بشه با اینکه پسم میزنه و هیچ وقت با محبت بغلمم نکرده بازم از همه بیشتر دوسش دارم؟ با اینکه بقیه باهام مهربون ترن بازم به مامانم جذب میشم؟:)