پارتنرم سربازه و دیشب اومده بود مرخصی من خبر نداشتم نمیدونم چرا نگفته بود بعد دیشب دیدم هی میره میاد درست پیام نمیده گفتم چرا اینجوری پیام میدی گفت یه چیزی هست فردا میگم هی گفتم بگو بگو اصرار پشت اصرار اخرش گفت خدایا صبرم بده اومدم مرخصی شبت بخیر خب من نگران شدم چون که یبار دیگم اینجوری کرد اخرش فهمیدم بیمارستان به من نگفته برای همین نگران شدم
مشکل قلبی هم دارم تا فهمیدم مرخصی اومده هیجان زده شدم تپش قلبم رفت بالا و نفس تنگی گرفتم حالم بد شد اونم سرد رفتار کردنش حالمو بدتر میکرد هی میگفت خسته ام بخدا سرد نیستم بخوابیم گفتم تو بخواب خب من نمیتونم حالم بده نمیخام الان بخوابم بعد میگفت تا تو حالت کامل خوب نشه منم بیدار میمونم
من ۱۹ سالمه اونم ۲۵