بلین این زن داییم تو ختم کنار خواهر بزرگم نشسته بود، ختم هم طولانی نشستیم، ناهار بود، بعد مراسم، یعنی فکر کن حدود ۴ ساعتی بودیم.
من والله فقط قران خوندم.
کلا زیادم فاصله داشتم.
خلاصه چند روز بعد خونه ی مامانم ، خواهرم از فامیلا یه چیزا میگفت، عجیب غریب، به خدا همون خواهرم دهان باز کرد، من آروم تو گوش مامانم گفتم، ابجی پیش، زن دایی نشسته بودا.
ببین غیبت در حدی بود، بابام به خواهرم تذکر داد، گفت دختر اینجور حرف تو فامیل پخش بشه، جنگ میشه ها.