از شب یلدا تا الان خونه مادر شوهرمم؛ هروقت میخواستیم بریم خونمون میگفت نه حالا بمونین و اصرار میکرد شدید ما هم میموندیم مثلا هربار شوهرم شب از سرکار میومد خونه مادرشوهرم میگفتم بریم یا پا میشدم لباس بپوشم برم خونه خودمون اصرار و التماس میکرد؛
مادر شوهرم کلا شوخی شوخی حرف بد زیاد میزنه ولی من محل نمیدادم البته بگم ها همیشه اگه حرفی بهم بزنه جوابشو میدم؛ تو این چند روز کلی برامون زحمت کشیده اما وقتی شوهرم نیست هم خیلی بهم تیکه متلک انداخته اما من چیزی نگفتم؛ تا همین الان خواب بود یهو بیدار شد گفت برام چایی بریز بیار و شروع کرد دم اذان شعر و آهنگ و حرفای چرت و بد زدن و خوندن؛ منم کاریش نداشتم و تو گوشی بودم تا یهو برگشت گفت:
فلانی .... خواب دیدم؛ منم گفتم خب چی دیدی؟ اونم تعریف کرد خوابشو:
گفت خواب دیدم همین جا دراز کشیدم و تو و شوهرت هم کنارم نشستین تو به شوهرت گفتی فلانی جون بیا از ک و ن ت بخورم منم تو خواب بهت فحش دادم گفتن کثافت و ... کلی فحش دیگه/ خجالت نمیکشی جلوی من این حرفارو میزنی؟ بعد از خواب پریدم
کل فحشای بدی که تو خواب بهم گفته بود رو بازم تو روم گفت منم حرصم گرفت گفتم والا خواب زن چپه... همیشه پسرت از ک و ن من میخوره...
اونم حرصی شد گفت تو چقدر بی ادبی از تو بی ادب تر ندیدم... منم گفتم چطور تو این حرفا رو زدی اون وقت من شدم بی ادب بذار شوهرم بیاد بهش میگم گفت ای بابا.... خواب دیدم هااااا....
ببخشید طولانی شد...
الانم خودمو زدم به اون راه و باهاش حرف نزدم تو گوشیمم😔😔
بنظرتون چکار کنم؟😢😢