2777
2789
عنوان

این تاپیک خونه مادر بزرگ نصف شب زیر پتو با بچه های فامیل

| مشاهده متن کامل بحث + 219 بازدید | 27 پست

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اول چیزی که برای خودم اتفاق افتاد رو بگم 

ما همیشه عادت داشتیم همگی باهم تو پذیرایی بخوابیم ولی دوتا خواهر بزرگم می رفتن تو یه اتاق ته راه رو خونه می خوابیدن و بگم که در پذیرای روبه روی آشپز خونه  بود به صورتی که وقتی تو پذیرایی می خوابیدی قشنگ چشمت می افتاد به یخچال سفیدی که توی آشپزخونه بود 

بعد من عادت داشتم که وقتی همه می خوابیدن با داداشم که اونم تو پذیرایی بود با یکی از خواهرام کخ همیشه تو اتاق ته راه رو می خوابید تو خونه بگردیم و آروم بازی کنیم یه شب که همه خواب بودن من تنها بیدار بودم داشتم یخچال رو نگاه می کردم دیدم یکی رفت در یخچال رو باز کرد آب برداشت شروع کرد به خوردن من مات و مبهوت داشتم نگاهش می کردم فکر می کردم خواهرمه ولی بعدش یهو دود شد رفت هوا و من پشمام از این قضیه ریخت چون کسی داشت آب می خورد فقط یه سیاهی دود مانندی بود که قیافه هم نداشت من اونموقع نفهمیدم وقتی رفت فهمیدم 

یه زنه همش جن و شبح و اینا میبینه رو پشت بوم تو کوچه تو خونه تنهاباور کن الانم ببینم میترسممرجانه گل ...

منم یه مدت ناخودآگاه اینجوری بودم نگاه پشت بوم نمی کردم ولی نمی دونم چرا ،چیزی هم ندیده بودم 

خو چرا رفتی من دارم تعریف می کنم

بگو بگو😂

همه رفتند بخوابند و منم در به دری     فکر اینکه چه زمان کربلایم ببری... ادامه👈.     ببینید کی اومده خانم دکتر آیندتون❤ من صرفا برای اینکه اطلاعاتم در مورد بارداری زیاد بشه اینجا اومدم که بعد ها وقتی متخصص زنان زایمان شدم بتونم کمکتون کنم💙💙💙 لایک نکن برادررررر😠😬😬

نیستین ولی من می گم آیندگان بخونن 

خودم گاهی وقتا می رم تاپیک سال ۹۶ ،۹۷ رو می خونم 

اینم مال همون خونه است دوتا داستان 

یکیش اینجوری بود که داخل همون اتاق ته راه روعه یه کامپیوتر گذاشته بودیم با صندلی چرخشی ها که رنگشم سبز بود 

اونموقع ۷ ۸ سالم بود داداش و آبجیلم مدرسه بودن مامانم رقته بود سبزی بگیره تنهایی تو خونه بودم از پذیرایی اومدم برم تو اتاق دیدم صدای پچ پچ آروم آروم ولی بلند یه جمعیتی رو می‌شنوم هرچی به صندلی نزدیک تر می شدم صداعه زیاد تر می شد تا اینکه صندلی رو چرخوندم و صدا قطع شد یکی دیگشم الان می گم

داستان بعدی همون خونه این بود که سه تا اتاق ته راه  و بود و یک هال وسطشون اون روز بابام با مامانم دعوا کرده بود مامانم قهر کرده بود اومده بود تا هال بخوابه ما بچه هاشم دورش جمع شده بودیم غیر خواهر بزرگه بزرگه که این چیز ها رو می دید ها اما نمی دونم نمی ترسید تو اتاق تنهایی می تونست بخوابه  داشتم می گفتم ما دور مامانم بودیم غبر بزرگه و بگم که من دقیقا جوری نشسته بودیم که رو به روی اون اتاقی بودم که خواهرم خوابیده بود توش  مامانم داشت گریه می کرد و با ما درد و دل می کرد که من هم به مامانم گوش می کردم هم روم به دراتاق خواهرم بود ،بعد یهو دیدم یه سگ بزرگ و سیاهی نشسته بود  دم در اتاق من همونجا پشمام ریخت  مثل چی ترسیدم سریع رفتم اون طرف مامانم بشینم که نبینمش دیدم همون سگ دارا می یاد سمت ما منو می گی سکته کردم یعتی قلبم رفت تپش قلب گرفتم وقتی رسید پیش ما فهمیدم خواهرم بوده ولی اینو بگم که خاله بزرگم براش دعا گرفته بوده تو دل همه سیاه شه و بختشم بسته بود بعدا فهمیدیم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792