نیستین ولی من می گم آیندگان بخونن
خودم گاهی وقتا می رم تاپیک سال ۹۶ ،۹۷ رو می خونم
اینم مال همون خونه است دوتا داستان
یکیش اینجوری بود که داخل همون اتاق ته راه روعه یه کامپیوتر گذاشته بودیم با صندلی چرخشی ها که رنگشم سبز بود
اونموقع ۷ ۸ سالم بود داداش و آبجیلم مدرسه بودن مامانم رقته بود سبزی بگیره تنهایی تو خونه بودم از پذیرایی اومدم برم تو اتاق دیدم صدای پچ پچ آروم آروم ولی بلند یه جمعیتی رو میشنوم هرچی به صندلی نزدیک تر می شدم صداعه زیاد تر می شد تا اینکه صندلی رو چرخوندم و صدا قطع شد یکی دیگشم الان می گم