خیییلی اذیت شدم
با حالت دستوری باهام حرف میزدن
اینو بیار اونو ببر
از طرفی خیییلی فرق گذاشتن بین من و جاری هام
کاری کردن شوهرم برام عروسی نگرفت (خیلی دوس داشتم عروس شم)🥺
منم روز آخر واقعا کلافه بودم به شوهرم کلی غر زدم
این چند روز شوهرم هی نازمو می‌کشید
از،دیروز که رفتن باهام سرسنگین شده😐😐🙂
یه راهی نشونم بدید
واقعا درک میکنم مادرشوهر من یک ماه خونمون بود پیرم کرد
الانم خودتو بزن به مریضی بگو کمرم درد میکنه سرم درد میکنه و ....
به شوهرتم محل نده
چخبره۶روز؟من یه وعده بزور تحملشون میکنم
توکه این چندروز و تحمل کرده بودی روز آخری رو هم دندون سرجیگر میزاشتی
ولش کن افسردگی بعد رفتن خانوادش رو داره به رو خودت نیار از رفتن مهمونات یه نفسی بکش استراحت کن چیزی هم دیگه نگو چرا اخلاقت بده و اینا خودش خوب میشه
بنظرم دیگه ادامه بحث را نیارید
همه ما (چه خانم چه آقا)روی خانواده هامون حساس هستیم دوست نداریم اگر یک ماه هم مهمان ما باشند اخمی به روی همسرمون بنشینه
اونا باید خودشون درک داشته باشند این مدت زمان شما را به زحمت نیندازند غر زدن شما و تحقیر همسرتون فقط زحمات شما را به باد میده
به هر حال تو اون مدت نازت رو کشیده الانم شاید هم از رفتن خانوادش دلش گرفته هم از گریه شما تو روز آخر ناراحته دیگه چیزی نگو دعوا درست نشه حتی اگر خسته نیستی یه شام و نهاری که دوست داره درست کن از این حال و هوا بیارش بیرون بعد هم وقتی خانوادش میان اینقدر از خودت مایه نزار که اشکت دربیاد جای گریه و غر به همسرت بگو خسته شدم مثلا شام از بیرون بگیر خودت پذیرایی کن ببرشون بیرون بگردونشون من استراحت کنم اینقدر رو نده بمونن اونم با سیاست که همسرت هم بهش برنخوره ولی با شوهرت مهربان باش در هر حال که بیشتر سمت شما کشیده بشه
ممنونم که برام وقت گذاشتی جواب دادی عزیزم
راستشو بخوای از خستگی،گریه نکردم
دلم به حال خودم سوخت
این همه بدی در حق من کردن الان هم باید جلوشون خم و راست میشدم
شوهرم اصلا پشتم نبود قبلا
سخته باهاش مهربون باشم
چقدر گستاخن
