ماه قبل مادر شوهرم بهم گفتش که یخوام خونی تکونی کنم درارم قفل کنم دیگه کسی نیاد گفتم منظورت اینه ما نیایم گفتش که خب نیا چیکار کنم دخترشم که کنارش نشسته بود از زیر میز بهش یه لگد زد که داری چی میگی بعدم گفت هرکی دوست داره بیاد هرکی هم دوست نداره نیاد سرش سلامت از اون موقع هم حتی به همسرم یه دونه زنگم نزدن که بریم خونشون به خاطر حرفی که زده دوست ندارم برم چون حس میکنم حرف دلش بوده چند بار دخترش رفته خونش اما به پسرشون یک بارم نگفتن که بیاد