با یکی از همسایه ها رابطه دوستانه داشتیم میومد میرفتم با هم قلیون میکشیدیم بیرون میرفتیم اما دامادش مرده یه نوه کوچیک هم داره دختر منم هم سن اونه بارها زنگ زده نوه ام میخاد بیاد با دخترت بازی کنه میفرستم نگهش دار بریم فلان جا با دخترم کار داریم از ظهر تا شب هم نگهش داشتم بخاطر اینکه یتیم بود.میگفت ازیتمون میکنه ببریمش بارها جواب پرت دادم یا نبودم اما تا نوه ش میاد خونش یادی از من میکنه زنگ میزنه میخاد بفرستش بالا از بس ازیت میکنه جیغ میزنه میخاد از دستش خلاص بشه زنگ میزنه به بهانه دخترم بیاد اینجا زندگیما بهم میریزه جیغ میزنه نمیخاد بره