نه بابا کم کم رو خودت کار کن... یدفعه ای رفت و آمدتو قطع نکن مثلا فردا بگو کار دارم نمیتونم بیام ی روز دیگش بگو بچم درس داشت باید باهاش کار میکردم یه روز دیگه بگو خستم یا مریضم
من خودم وقتی نامزد شدم سه تا جاری از خودم بزرگتر داشتم همشون گوش به فرمان مادرشوهر و خواهرشوهرام بودن.. واسه خونه تکونی عید مادرشوهرم دلش نمیومد کارگر بگیره یا فرشاشو بده قالیشویی با خودش میگفت میدم عروسام تمیز کنن🙄😐یه روز که نامزد بودم رفته بودم خونشون دیدم جاریام دارن تو حیاط فرش میشورن مادرشوهرم بهم گفت به مامانت بگو رو جهازت بهت چکمه هم بده چون باید بیایی اینجا فرش بشوری.. یا خواهرشوهرام یکسره خونه ی مامانشون بودن ولی موقع کارکردن غیب میشدن جاریام انقدررر به اینا رو داده بودن که یکی از خواهرشوهرام از راه دور فرشاشو پتوهاشو گذاشته بود تو نیسان شوهرش اورده بودن خونه ی مادرشوهرم تا ما براش بشوریم😬اگه خواهرشوهرام مهمونی میدادن جاریام از صبح زود میرفتن تا شام آماده کنن سالاد درست کنن.. بعد از ازدواجم جاریم زنو میزد که کاراتو بکن فردا با هم بریم خونه ی مامان و تمیز کنیم (حالا مادرشوهرم سرحال و سالمه) اولاش سنم کم بود میرفتم ولی بعدا دیدم تا موقعی که کاراشونو میکنم باهام خوبن ولی اگه بهونه میوردم باهام بد میشدن و از قصد میچسبیدن به جاریام تا من حسودی کنم بعد من پروتر از اینا بود نه تنها حسودی نمیکردم بلکه بیشتر با جاریام خوش میگذروندم 😁اولاش براشون سخت بود ولی الان عادت کردن عین مهمون میرم تحویلم میگیرن ولی کارای جاریام شده وظیفه.. جوری که وقتی میرم خونه ی مادرشوهرم به جاریم میگه برو واسه زهرا چایی بریز و میوه بیار😂