همیشه فکر میکردم که اگر به اندازه کافی تلاش کنم، میتونم به جایی برسم که خوشبختی و آرامش رو پیدا کنم. اما هر بار که دست به کاری میزنم، میبینم همون جایی که بودم، هنوز همون نقطه است. رویاهایی که با دقت ساختم، هر کدوم یکی یکی فرو میریزن. انگار هیچوقت برای من ساخته نشده بودن.
واقعیت هیچ وقت با این امیدهای دروغینی که توی سرم بود، همراستا نیست. در حقیقت، اونقدر تلخه که حتی به سختی میتونم قبولش کنم. اما باید بپذیرم که هیچوقت قرار نیست همه چیز مثل تصور من پیش بره. شاید هم همون تلاشها و امیدها چیزی جز یک راه فرار بودن، راهی که من رو از واقعیت دور میکرد.
یاد گرفتم که به خودم دروغ بگم تا بتونم تحملش کنم، اما در نهایت دیگه نمیشه جلوی حقیقت رو گرفت. اون همیشه در نهایت خودش رو نشون میده.