همشون معتاد روانی
دیگه خسته شدم از این بد بختی ها
دارم دیوانه میشم مادرم مقصره که طرف پسراشو میگیره میزاره هر کاری بکنن از یه طرف باز دلم براش میسوزه فقط نگران ابروش جلوی فامیل
خواهرام بیچاره ها تو ازدواج کردن رفتن
یکیشون الان بد بخت شده شوهرش، بدهکار فراری
خودش کار تو اشپز خونه خیلی سختی میکشه نه خونه پدر شانس آورد نه شوهر
دکتر بهش گفته اصلا نباید سنگین بلد کنی
هم گردنش مشکل داره هم دستش .
اون خواهرم یکم اوضاع بهتره خودش که زندگیش خراب نشه ..
برادرامم یه مشت معتاد روانی
پدرم بیچاره کارگری میکنه که خرج مارو بده ولی اینا نمیرن سر کار
چرا حق ما اینارو نمیزنه