تازه اومدیم یه ی محل جدید خونه ی آپارتمانی شوهرم خیلی زود رفت مسافرت و منم خیلی میترسم همش بوی سیگار میاد همش میترسم یکی بیاد داخل یکی از پشت پنجره نگام کنه تنهایی زندگیم رو بیشتر پدر شوهرم رقم زده ، خواهرم نمیاد خونمون بمونه از خانواده ی شوهرمم هیچکس نمیاد البته من همیشه الکی بهشون گفتم نمیترسم ولی هیچکس از دل من خبر نداره که شب تا صبح مثل دیوونه ها بیدارم