رابطه سمی و ذره ذره آب شدن

اول از همه بگم وقتی به مشکلات دیگران از دور نگاه میکنی خیلی راحت به نظر میاد و میگیم عه چرا اینکارو کردی چرا اونکارو نکردی ولی وقتی تو باتلاق روابط سمی و پیچیده گیر میکنی هر لحظه با هر حرکت بیشتر فرو میری و منم قبلا همین حرفا و قضاوتا رو میکردم و خودم درگیرش شدم😭

من اولین رابطه عاطفی رو شروع کردم ولی متاسفانه به مشکل خوردم...

دوستان عزیزم من نمیتونم خیلی از جزئیات بگم چون میترسم ...تا الان با هیچکس درباره این مسائل حرف نزده بودم و این اولین باره .هیچکسم خبر نداره از رابطه مون

اول فکر کردم وای خوشبحالم عجب آدم خوبی رو پیدا کردم این همون کسی میشه که میتونم کنارش آرامش بگیرم و زندگی رو بسازم .تا قبل اینکه وارد رابطه بشیم خیلییی خوب بود .بعد اینگه وارد رابطه شدیم روز به روز رفتارای عجیب تر ازش میدیدم .حتی من همون روزای اول فهمیدم اشتباه کردم ولی نمیدونم چرا فرصت دادم و خودمو بیشتر از این بدبخت کردم.منی که اونهمه عاشقش بودم و با یه سری آرزو و انگیزه باهاش وارد رابطه شدم سری کاخ آرزوهام روی سرم آوار شد

تو محل کار باهم آشنا شدیم در همین حد بگم اونقدر عاشقش بودم خواب و خوراک نداشتم .با خودم میگفتم واو چقدر روشنفکره چقدر محترمه چقدر فرهیخته س ...من اشتباه نمیکردما واقعا اینجوری بود .تازه مدل وارد رابطه شدنمونم اینجوری بود که اون خودش اصلا مستقیم نگفت و من از رفتاراش میفهمیدم زیر پوستی از من خوشش میاد .بعد به هم نزدیکتر شدیم و بعدم من بهش گفتم که ازش خوشم میاد اما گفتم به یه دلیل تردید دارم .اونم گفت چرا مثبت فکر نمیکنی و من از شجاعتت خوشم اومد و این حرفا

دلیل تردیدمم ۱۰ سال اختلاف سنی بود

کسی نیست؟

ما وارد رابطه شدیم و من از همون اول مرزبندی مشخص کردم اگر شوخی میکرد که من خوشم نمیومد همراهیش نمیکردم و اونم فکر میکرد من خجالتیم ...یه روز سر اینکه تعطیل بودیم و من به جای اینکه بهش پیشنهاد بدم بریم بیرون خوابیدم خب چون اون چیزی بهم نگفته بود .روز بعد دیدم خیلی سرسنگینه و هرچی ازش پرسیدم چیشده هیچی نگفت من واقعا سردرگم بودم اخه کاری هم نکرده بودم معمولا مرد دعوت به بیرون رفتن میکنه 

هرچی میگفتم طفره میرفت و نمیگفت و منم پاپیچ شدم اخر گفت تو روز تعطیل به جای اینگه با من باشی خوابیدی منم گفتم خب اینکه چیزی نیست باید واضح تر درباره انتظاراتمون صحبت کنیم و سردی و قهر نباشه چون اگه تو سکوت کنی و انتظار داشته باشی من خواسته هاتو بفهمم که نمیشه

@دختر_گرانبها  

عزیزم میدونم دوست ندارین تگ بشین اما من همیشه تاپیکاتونو دنبال میکردم ممنون میشم بهم کمک کنید چون واقعا سردرگمم🙏

گذاشتم عزیزم بیا تا بقیه شم بذارم 

اون قضیه گذشت قرار شد جمعه بعدی که تعطیل بودیم بریم بیرون

اما بازم همون داستان تکرار شد

خیلی حرف ازدواج میزد و اینکه اگه از کسی خوشت اومده پس سرنوشت توعه و شناخت معنی نداره و من بهش گفتم خب نه لزوما اینطور نیست باید شناخت هم باشه این زمانه که مشخص میکنه دو نفر واقعا به درد هم میخورن یا نه و ازون قهر کرد و رفت...رفت و یه روز کامل جواب منو نداد .بعدم که زنگ زدم داد و بیداد میکرد که اره تو منو نمیخوای و قصد نداری و ...اونجا تهدید به رفتن کرد و من هاج و واج مونده بودم که مگه چه مسئله بزرگی بوده ..و اما بازم من اشتباه کردم و موندم

دوباره برگشت و سرسنگین بود منم چون دوستش داشتم نمیخواستم ناراحتیشو ببینم بهش گفتم من تورو دوستت دارم و باید اگه میخوایم تا ازدواج بریم یه سری موانع و مشکلات رو کنار بزنیم نه اینکه خودمون بدتر کنیم .پس قهر و رفتن واسه ما معنی نداره بدترین مشکلاتم حتی با حرف زدن درست میشن

هنوز اولشه 

اگه بدونی الان تو چه وضعیای گیر افتادم

نمیخوام خیلی واضح بگم اما کم کم یه سری ارتباطات جنسی هرچند کم بین ما صورت گرفت که خب بازم چون دوستش داشتم انجام دادم و در همین حد بگم کافیه ولی واقعا پشیمونم اونم فقط حماقت بوده