پدر شوهرم پنج شب پیش خونمون بود(خونه ی خودش یه شهر دیگه س)دو شب خابید و رفت.اومده بود سر بزنه بهمون.منم باردارم و شرایطم سخته استراحت مطلقم ولی باز احترام گذاشتن بهترین غذا رو پختم و ازش پذیرایی کردم.گفتم بلاخره پیرمرد این همه راه اومده زشته من غذای ساده بذارم…
بعد امشب دیدم خواهر شوهرم زنگ زده به شوهرم میگه بابا زمیناشو بین من و ابجی و داداش بزرگه تقسیم کرده دست نوشته هم داده.شوهر من اخریه.
بعدشوهرم گفت پس چرا من خبر ندارم؟خاهر شوهرم گفت بابا گفته من اینطور صلاح میدونم.من رفتم خونه زندگی مهدی رو دیدم،مهدی دستش به دهنش میرسه بیاین این زمینا مال شما!!!من داشتم شاخ درمیوردم.شوهرم لال شده بود نمیدونست چی بگه…تازه پدر شوهرم دست خالی اومد با اینکه وضعش خوبه.باز داشت میرفت شوهرم پنج میلیون زد به کارتش گفت بابا داری میری دستت باشه.از غروبی انقد ناراحتیم منو شوهرم.اعصابم بهم ریخته.خب شوهر منم داره زحمت میکشه…بهش گفتم ناراحت نباشه مالش بود اختیارشو داشت ما که نمیتونیم مجبورش کنیم،ولی ته دلم خیلی ناراحتم.زمیناشم خیلی زیاد و گرون بوده…حداقل یه تیکه میدادی ب این بچت این چه کاری بود واقعا…چطوری رفتار کنیم به نظرتون؟؟نظرتتونو میخونم بچه ها❤️