از شدت استرس و ناراحتی بدنم میلرزع سه ساله ازدواج کردم این سه سال هر موقع مهمونی پیش اومده ک خانوادم هم بیان ترسیدم و استرس داشتم مامانم خیلی خوبه ولی بابام بداخلاقه و از رفت و آمد خوشش نمیاد حالا خانواده همسرم دعوتش کردن رستوران فردا شب من از هفته قبل گفته بودم بهشون الان مامانم زنک زده ک هرکاری کردم راضی نشده گفته خوشم نمیاد از خانواده اون گفتم چرا اینجوری با آبروی من بازی می‌کنه 🙃همسرم خیلی بابامو دوست داره همه کار براش می‌کنه نمیدونم چرا اینجوری میخواد سنگ رو یخش کنه من خودم می‌دونم خانواده شوهرم نچسبن ولی ب خاطر من بیاذ
تهش بگو از این ویروس گرفته سروم زده حالش خوب نبود
خودت زنگ بزن بگوشمابخاطرفلانی بیا
پس چطوری قبول کرده با خانواده ی شوهرت وصلت کنی
چرا انقد اصرار می‌کنی اینارو بیاری یه جا؟
بگو مریض بودن مار داشتن نتونستن بیان عذرخواهی کردن
زندگیت رو سر این چیزا بهم نریز
دیگه سعی کن خودتم جدا جدا دعوت کنی
نه چیزی از خانواده ت به اونا ونه چیزی از خانواده ی شوهرت به خانواده ت نگو دیگه
منم مثل توام از وقتی اینا باهم در ارتباط نیستن خوشبختی ما بیشتر شده جز دخالت و فتنه چیزی ندیدم اینا باهم رفت وآمدکردن
بچواوناهم ازتوخوششون نمیاد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
26 ثانیه پیش
27 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
