درست بشو هم نی
امشب خودمونو داییام نشسته بودیم خونه مادر بزرگم
اومد گفت چرا اینقد لباست کوتاهه و فلانه هرچی مامانم میگهراست میگه و
من فقط سکوت کردم از بس ک تنده ترسیدم چیزی بگم گفتم اینا دایییام بودن من مث بچه اونام تو دستشون بزرگ شدم اخه این چ حرفیه به همه چی و همه کس بد دله خیلی خیلی دوسش دارم ولی با کاراش داره خودشو تو چشام سیاهه سیاه میکنه بعضی وقتا اینقد ک اذیتم کرده دلم میخاد طلاق بگیرم